Tuesday, July 28, 2009

پنج شنبه، مصلای تهران، ساعت ۶‍۱

پنج شنبه، مصلای تهران، ساعت ۶‍۱
شاید حس کردی، شاید هم شنیدی، الله اکبرها کمتر شدند.

شاید میرحسین هم حس کرده. برای همین هم این پنج‌شنبه ۸ مرداد از من و از تو دعوت کرده برویم مصلا، ۶ عصر.

که خون خون‌داده‌ها فراموش نشود. که یادمان نرود سعید حجاریان با همه دردهای بدنی و حمله‌های عصبی، ۴۰ روزی هست آفتاب ندیده. شنیدی آه از نهاد دخترش بلند شده؟ شنیدی فریادهای «هَلْ مِنْ ناصِرٌ یَنْصُرُنی» را از فخرالسّادات محشتمی‌پور، همسر شجاع مصطفی تاج‌زاده؟ دیدی نامه‌های درد دل فاطمه شمس را با به قول فاطمه مهربان دربندش، محمّد‌رضا جلایی پور؟ می‌دانی دست‌بسته در فرودگاه به بندش کشیدند؟ مویه‌های مادر ندا را شنیدی؟ که بی‌صدا اشک ریخته بود و گفته بود دلش دوچندان از حرف نامردی رنجیده بود که گفت عکس دخترش کامپیوتری (فتوشاپی) بوده؟

گفتنش هم درد دارد. دل من هم از شنیدن خورد شدن فک هم‌کلاسی دانشگاه تهرانی‌مان آشوب شد. خون دادند. می‌دانم. می‌دانی.

بی‌هزینه امّا نمی‌شود. می‌دانی. می‌دانم. به قول دوست، آینده ما بسته به همین هزینه‌هاست. مبادا خون آنها که از جان برای من و تو مایه گذاشتند فراموش شود. مبادا پنج شنبه، مصلای تهران، ساعت ۶، جای سوزن انداختن پیدا شود.

مبادا بترسیم. ما همه با هم هستیم.

No comments:

Post a Comment