Saturday, August 29, 2009

من اعتراضی نکردم، من سوسیالیست نبودم

نوشته بابک داد را می‌خوانم، نوشته‌ای با عنوان «”ترور دموکراسی” در ايران! راه جابجايی نرم و قانونی قدرت، “مسدود” است!» بابک در این نوشته به دادگاه نمایشی سعید حجاریان می‌پردازد و سپس گریزی تاریخی می‌زند به ماجرای ترور سعید حجاریان نزدیک به ده سال قبل و این دادگاه امروز را به ترور مجدد حجاریان همانند می‌کند. در روایت خود از ترور حجاریان می‌نویسد:

«… تمام ۱۷ روزی که سعيد در کما قرار داشت، شبانه روز در بيمارستان بودم ]…[ در بسياری از ديدارها من کنار تخت سعيد ايستاده بودم و واکنشها و احساسات گوناگون دوستان و دشمنان حجاريان را می ديدم. به وضوح می‌توانستم در چهره برخی عيادت کنندگان، «حسرت» را ببينم! حسرت از هدف‌گيری ناشيانه سعيد عسگر! و هراس احتمال زنده ماندن سعيد، که همان روزها حسين شريعتمداری و کيهان او را «سعيد عزيز!» خطاب و برايش به ظاهر دلسوزی می‌کردند! اما بيشتر از همه، آن «حسرت» را در چهره آقای محمدی گلپايگانی ديدم. رئيس دفتر مقام معظم(!) رهبری! عصر يکی از همان روزها، يک تاکسی پژوی ساده (!) با چهار سرنشين اجازه يافت وارد محوطه اختصاصی ساختمان شرقی بيمارستان (محل درمان سعيد) شود. داخل تاکسی، چهار مرد تنومند نشسته بودند. وقتی پياده شدند، نفر وسطی عمامه سفيدی بر سر خود گذاشت و ناگهان تبديل شد به «حجت الاسلام محمدی گلپايگانی» رئيس دفتر مقام معظم رهبری! ]…[ آقای گلپايگانی پيام همدردی منافقانه «حضرت آقا» را به خانم دکتر مرصوصی (همسر سعيد) و مسعود حجاريان (برادر سعيد) و ساير بستگان او ابلاغ کرد و گفت «آقا» هر شب سعيد عزيز را دعا می کنند!(که لابد زودتر خلاص شود!) همان موقع، آن «حسرت» را در چهره آقای گلپايگانی ديدم. مطمئن بودم دارد توی دلش، سعيد عسگر احمق را بابت نشانه گيری ناشيانه و «زخمی کردن» سعيد حجاريان به فحش و نفرين می کشد. مطمئن بودم مقام عظمای ولايت، شب و روز دارد خداخدا می‌کند، سعيد از کماء بيرون نيايد و تمام کند.…»

No comments:

Post a Comment